خلاصه رمان: این رمان بسیار عاطفی و قشنگ است در باره ی پسر ۱۶ ساله است که با قطره باران به روی شاپرک صحبت میکند. این پسر که در یکی از شب های بارانی. وای عجب هوای سردی نظر تو چیه مهراب، مهراب:آره واقعا خیلی سرده( همینطور که داشتم راه میرفتم ی دفعه چشمم به نور آبی که در هوا بود افتاد با خنده گفتم همینمون مونده که بارون بیاد هنوز حرفم تموم نشده بود بارون گرفتویلای نفرین شده قسمت پنجم
فصل چهار ویلای نفرین شده
فصل سه ویلای نفرین شده
ی ,مهراب ,بارون ,رمان ,باران ,خنده ,که در ,بیاد هنوز ,بارون بیاد ,مونده که ,هنوز حرفم
درباره این سایت