محل تبلیغات شما
فصل سه: صدای زن:هی پسر بلند شو من با اینکه خیلی از این صدا تعجب کردم چشمام رو باز کردم و دیدم که یه جای سر سبز و با یه رودخانه بود و روی یک تنه یه درخت که افتاده بود یه زن با مو های سفید نشسته بود اون خیلی جوون بود و من با دیدن قیافه ی اون تعجب کردم من:من کجا هستم زن:تو هستی توی فکرت من:تو توفکر من هستی زن:راستش نه من تورو آوردم اینجا تا بهت یه چیزی بگم من:چه چیزی؟؟ زن:تو بخواطر اینکه به اون خرابه ی نفرین شده رفتین باعث شد که بعضی از افراد اون خرابه به

ویلای نفرین شده قسمت پنجم

فصل چهار ویلای نفرین شده

فصل سه ویلای نفرین شده

یه ,زن ,اون ,تو ,فصل ,نفرین ,زن تو ,تعجب کردم ,اون خرابه ,بود و ,من با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شهید رجایی اهواز معلم مجازی مدرسه ما